مسجد سوخته...
امروز بعد از مدت ها به مسجد قدیمی محلمان سری زدم.
مسجدی که برای احیای آن آبرو دادم، دعوا کردم، فحش خوردم (کما اینکه هنوز هم می خورم و چندان هم ناراحت نیستم و به قول مرحوم علامه مصباح - رضوانالله تعالی علیه - فحش درمانی می کنم)
مسجد خالی خالی هستش.
من هستم و خادم و امام مسجد...
دلم گرفت واقعاً....
نمی دانم باعث و بانی های این کسادی چگونه می توانند آرام و با وقار صد متر آن سو تر در حسینیه بنشینند و به حساب خودشان عزای حسین ابن علی (علیه السلام) را به پا دارند و نه تنها دغدغه ی این مسجد دویست و اندی ساله را نداشته باشند که حتی نماز جماعت اول وقت را هم رها کنند (که همه می دانیم حسین در صحرای بلا هم آن را از یاد نبرد)....
همیشه خداوند سر بزنگاه ها به آدم امید تزریق می کند.
وسط نماز یک نوجوان آمد کنارم نشست و بهم اثبات کرد اوضاع آنقدر ها هم داغان نیست.
همانا آقا حق دارد امیدش به جوانان و نوجوانان باشد....
- ۰۱/۰۵/۱۲