عشق علیه السلام...
شور به پا می کند، خون تو در هر مقام
می شکنم بی صدا، در خود هر صبح و شام
باده به دستِ تو کیست؟ طفلِ شهیدِ جنون
پیرغلام تو کیست؟ عشق علیه السلام
در رگ عطشانتان، شهدِ شهادت به جوش
می شکند تیغ را، خندهی خون در نیام
ساقی بیدست شد، خاکْ ز می مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت می و سوخت جام
بر سرِ نی می برند، ماه مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفه مرامانِ شام!
از خود بیرون زدم، در طلب خون تو
بندهی حرّ تواَم، اذن بده یا امام
عشق به پایان رسید، خونِ تو پایان نداشت
آنک پایانِ من، در غزلی ناتمام...
- ۰ نظر
- ۰۷ مرداد ۰۱ ، ۱۴:۰۹